شماره ١٥٥

هنگام و دم نزع خراب نفس است اين
اين حالت نزعست دلم را هوس است اين
مي آئي و در خرمن ما ميزني آتش
از طعنه بينديش که خاشاک و خس است اين
طوطي چو رود سوي شکر تلخ دهانان
گويند که بيداد برنگ مکس است اين
افغان مکن اي مرغ گرفتار فرو مير
اين باغ ارم نيست درون قفس است اين
گفتم نگهي کن که بشکرانه دهم جان
روتافت که عرفي نه چنان کار کس است اين