شماره ١٤٣

برديم ز کويش دم سردي وگذشتيم
سودي بران در رخ زردي وگذشتيم
ياران بستادند که اين جلوه گه کيست
ما سرمه گرفتيم ز گردي وگذشتيم
هرگه که ره ما بيکي راه رو افتاد
ديديم چو خود بيهده گردي و گذشتيم
چون باد صبا روي بهر سو که نهاديم
چيديم غبار ره مردي و گذشتيم
آن درد که پاي دل ما داشت بزنجير
گفتيم بديوانه فردي وگذشتيم
هر گه که گذار من و عرفي بهم افتاد
داديم بهم تحفه دردي وگذشتيم