شماره ١٣٧

منم کز باده عشرت خروشيدن نميدانم
بدست من مده اين مي که نوشيدن نميدانم
طبيبا سرکش است اين قامت ديوانه خوي من
مبر پيراهن عصمت که پوشيدن نميدانم
من آن مست مي شوقم که گر صدسال شوق او
نمايد آتش و من نيز جوشيدن نميدانم
بريش تازگي از مرهم آسيب نمک سايد
نهي ز الماس وز حيرت خروشيدن نميدانم
بصد اميد با کوشيدنم در مدعا عرفي
زاستغنا مدان باقيد کوشيدن نميدانم