شماره ١٣٦

از دل اين شعله چو داغ صنم افروخته ايم
آتش بتکده را در حرم افروخته ايم
شب غم را بعدم راه برد دلبر کام
آتشي راه براه عدم افروخته ايم
موسي آريد باين دير که ارباب نظر
آتش طور ز روي صنم افروخته ايم
سجده برهمن اينجا نه حرامست بيا
که صد آتشکده درکنج غم افروخته ايم
ما ملامت زدگانيم که در گوشه غم
آتش دل همه از داغ هم فروخته ايم
کي بر اهل کرم روي طلب زرد کنم
ما که از جرعه جام کرم افروخته ايم
گشته ايم از سخن پير مغان روشن دل
بفروغ نفسش جام جم افروخته ايم
تا بهر غمکده عرفي که گذر داشته ايم
شمع مقصود زيمن قدم افروخته ايم