شماره ١٣٤

ساغر ز دست مردم آزاده چون کشيم
لبريز گشته ايم ز خون باده چون کشيم
ما روي گرم را دل و جان وقف کرده ايم
اين تحفه پيش ابروي نکشاده چون کشيم
دل را نداده اند و عنانش بدست اوست
ما از کفش عنان دل داده چون کشيم
ما را بود معامله با عالم قديم
منت از اين جهان عدم زاده چون کشيم
ما مرد دستگير کسي نيستيم وليک
دامن زدست مردم آزاده چون کشيم
منزل دراز و طبع جوانمرد و وقت کم
دست از ميان دشمن استاده چون کشيم
دل را عنان گرفته صنم مي کشد بدير
او را بوعظ بر سر سجاده چون کشيم
بردست پيرمنت سجاده لازمست
اين نقش برجبين دل ساده چون کشيم
عرفي بهشت نسيه و بزم وصال نقد
دست از عنان دولت آماده چون کشيم