شماره ١٣١

ما دست دل ز چشمه بهبود شسته ايم
داغي بزهر داغ نمک سود شسته ايم
دل در دعاي کام نفس برنياورد
اين شعله ننگ نسبت اين دود شسته ايم
آسوده تر حسود که ما از ضمير دل
انديشه زيان و غم سود شسته ايم
بستيم روي سجده زمحراب آرزو
گر درياي از درمعبود شسته ايم
عرفي چو مايه عجز بهر چشمه برده ايم
تا لوح دل ز بود و زنابود شسته ايم