شماره ١٣٠

منم که بهر دل اسباب داغ ميدزدم
نسيم گلشن غم در دماغ ميدزدم
دمي که بر نفس اهل درد ميجوشم
هزار شعله زدود چراغ ميدزدم
زبهر آنکه چکانم بکام تشنه لبان
بآستين نمک و خون داغ ميدزدم
دگر بوادي ايمن رسم و گرنه که من
زگرد باديه کحل سراغ ميدزدم
زنم بفصل خزان عرفي از چمن بي فيض
ترانه ز نواهاي زاغ ميدزدم