شماره ١٢٨

بيا اي درد کز راحت رميدن آرزو دارم
بغم پيوستن از شادي بريدن آرزو دارم
بيا اي عشق و رسواي جهانم کن که يکچندي
نصيحتهاي بيدردان شنيدن آرزو دارم
بيا اي بخت و تقريبي برانگيز از پي قتلم
که جانرا بسمل آن غمزه ديدن آرزو دارم
بيا اي عمر ترک بيوفائي کن که در محشر
ز زخم غمزه اش درخون طپيدن آرزو دارم
بيا اي و برگ ياري کن که بي او ناتوانستم
بخون غلطيدم اکنون آرميدن آرزو دارم
زمن پوشيده عرفي آه خود را آه اگر داند
که من هم زهر بدنامي چشيدن آرزو دارم