شماره ١٢٤

در آتش آمديم و فغاني نداشتيم
بوديم شمع شوق و زباني نداشتيم
صد شيوه يافتيم زمعشوق روز وصل
وز بهر نيم شيوه بياني نداشتيم
صدره بدير وکعبه قدم رفت هيچگاه
دستي نيافتيم و عناني نداشتيم
در شيشه کاو کاو بسي عرض کرد ليک
در شيشه ناشکسته فغاني نداشتيم
دايم زديم غوطه در آتش براي خلق
در هيچکس بمهر گماني نداشتيم
ميلي نداشتيم بسوداي کس ولي
در هيچ شهر نرخ گراني نداشتيم
عرفي بتافت پنجه ما جور بخت پير
شکر خدا که بخت جواني نداشتيم