شماره ١٢١

صد پرده تصور باطل شکافتيم
تا اندکي معامله دل شکافتيم
نوري نداشت غمکده حسن از دريچه باف
روزي بآن دريچه مقابل شکافتيم
آن کشته ايم کز اثر نوحه هاي خويش
صد بار جامه در بر قاتل شکافتيم
در جست و جوي لذت زخم نهان تو
هر موي کشتگان ترا دل شکافتيم
بهر فسون درد تو از گوشه لحد
صدره بچاه جادوي بابل شکافتيم
عرفي خجل نشين که معماي آرزو
آخر بنام مطلب باطل شکافتيم