شماره ١١١

هر چه با او گويم از مردم دگرگون بشنوم
باز حرفي گفته ام امروز تا چون بشنوم
واعظا درمانده رسواي عشقم دم مزن
گر توانم نکته زان لعل ميگون بشنوم
تشنه غم بودم اکنون شاد گردم هر کجا
از لب غم ديدگان دشنام پر خون بشنوم
غافلم دارد جنون از حال خود بگشا نقاب
کز زبان حسن ليلي نام مجنون بشنوم