شماره ٩٨

از آن زباده شوق تو هوش جان دزدم
که لذت غمت از کام او نهان دزدم
تو گرم راني و سوزم که چون رسي بر من
چگونه شيوه گرمي از آن عنان دزدم
خوش آن وصال که هر دم حلاوت نگهت
دل از نگاه وز دل جان و من زجان دزدم
بجور تا کنم او را دلير ميخواهم
که فاش گويم و پنهان اثر از آن دزدم
بجرم عشق توفردا بدوزخ ار افتم
تمام آتش دوزخ در استخوان دزدم
خوش آنکه يار بمن بدگمان شود عرفي
که لذت ستم از زخم امتحان دزدم