شماره ٩٣

کجاست نشتر مژگان دوست تا دل ريش
هزار چرخ زند بيخودانه بر سر بيش
تو هم زبتکده آئي و طوف کعبه کني
اگر نقاب گشايم زحسن طنيت خويش
همه ز عاقبت انديشي اند سرگردان
من اين فريب نخوردم ز عقل دور انديش
ميل دارم کز مي غم در بهشت آيم بجوش
يعني اندر بزم آن حورا سرشت آيم بهوش
ميل آندارم که باز از باده شوق صنم
در حرم بيهوش آيم در کنشت آيم بهوش
ميل آندارم که بي باکانه يا شوخي زبزم
مست و خوش بيرون روم در طرف کشت آيم بهوش
ميل آندارم که مست افتم بگلزار ارم
وز ترنمهاي مرغان بهشت آيم بهوش
مستي از اندازه گر بيرون رود عرفي فتد
بر دماغ خشت خم کز بوي خشت آيم بهوش