شماره ٩١

امشبم کشت غمت عشرت فرداي تو خوش
کار خود کرد بمن غم دل غمهاي تو خوش
گر چنين غمزه کند کاوش دل ممکن نيست
که شود خاطرم از شغل تماشاي تو خوش
فرصتم نيست که در پاي تو جان افشانم
بس که مي آيدم از ديدن بالاي تو خوش
ديدم از زلف شکن در شکن و چين در چين
همه جا خاص تو اي دل بنشين جاي تو خوش
مصر گلشن زتو اي يوسف کنعان خوشبوست
شب يعقوب تو خوش روز زليخاي تو خوش
سحر و معجز صفت چند عطا کرده تست
هم دل سامري و هم دل زيباي تو خوش
دل عرفي خبر از ناخوشيش نيست که نيست
پايدار تو خوش و پاي تمناي تو خوش