شماره ٧٨

جان بياد لبت شکر خايد
دل بدندان غم جگر خايد
ظن سيري مبرکه لقمه خام
بخت پير است و ديرتر خايد
دل آشفته بخت من تا چند
جاي انگشت نيشتر خايد
آنکه گيرد مزاج پروانه
شعله چون ميوه هاي تر خايد
بس که يابد حلاوت از پرواز
طاير شوق بال و پرخايد
لب شادي به بست يکچندي
عرفي اکنون لب دگر خايد