شماره ٧٦

هر جا که مست او غمزه زن آن غمزه آئين ميرود
دل مي طپد جان ميچکد سر ميرود دين ميرود
از وعده گاه وصل او هر شام تا غمخانه ام
آرام در خون مي طپد اميد تمکين ميرود
گويا زعيش آباد وصل آمد نسيم مژده
کز خون دل گل ميدمد وز روي غم چين ميرود
گريار شادي هست دل هر گه که نامش ميبرم
بهر چه غم را هر زمان صد گونه نفرين ميرود
خيزد دعائي از لبم کز معبد ناقوسيان
با خلوت حسن قبول آشوب آئين ميرود
عرفي دهد جان راو وجان تلقين کند بهر حلم
کين سست پيمان ما گمان زين حلقه بيدين ميرود