شماره ٧٥

کسي بدور محبت خمار غم نکشد
که در کشد قدح زهر و درد هم نکشد
تو را عبادت و ما را محبت اي زاهد
بحل که کار به ناداني قلم نکشد
بسوز برهمنا سبحه را به ديده ناقوس
که ننگ نسبت ما دير چون حرم نکشد
چو دود سينه من سايبان زند فردا
زآفتاب قيامت کسي الم نکشد
همان به است که عرفي ببزم درويشان
سفال جويد و منت زجام جم نکشد