شماره ٦٣

سرا پاي وجودم وزمحبت حال دل دارد
ز ذوق درد بيرونم درون را مشتعل دارد
فغان از جلوه حسني که دلهاي شهيدانرا
زننگ آرميدنهاست حيراني خجل دارد
گل اميد ما را آفت پژمردگي نبود
که باغ آرزوي ما هوائي معتدل دارد
بعهد حسن او گاه تبسم بيني از دلها
که گوئي مرده صد ساله درسينه دل دارد
يکي صد شد عذاب اهل عصيان کز لحد عرفي
زخون گرم دل سيلي بدوزخ متصل دارد