شماره ٥٨

دل خانه درين عالم بيگانه نگيرد
قاصد بدياري که رودخانه نگيرد
دل خوش کن مردان خرابات بود عشق
عشاق در کعبه و بتخانه نگيرد
معني بدلم باز شد اما بزبانم
اين گنج روان جاي بويرانه نگيرد
بگشا لب ميگون که لب شهد فروشم
آفاق بشيريني افسانه نگيرد
کم نيست که از توبه پشيمان شود عرفي
گو سبحه ميند از دو پيمانه نگيرد