شماره ٤١

تنها نه دلم باده نابش همه خونست
مغز قلم و مغز کتابش همه خونست
دلها شکند وز دل من ياد نيارد
چون بشکند اين خم که شرابش همه خونست
از سوز دل ما بشکن توبه که اين نيست
آن مي که چنين کرده خرابش همه خونست
عرفي نکني ترک دل ريش چکيدن
کان ميوه طوبي است که آبش همه خونست