شماره ٤٠

شکستن دل ما کار زور بازو نيست
هلاک اهل وفا جز بنوش دارو نيست
بعيب جوئي مجنون بدم ولي گويم
خوشا دلي که تسلي بچشم آهو نيست
چنين گلي نه از اين لاله زار دهر برست
وگرنه نيست سخن در جهان که خود رو نيست
علاج زخم نه بازوي چاره خواست کند
سرم که همدم درد است بار زانو نيست
ز فيض طبع کسي سحرساز شد عرفي
وگرنه چون دگران شاعر است جادو نيست