شماره ٣٦

اي دل طمع مدار که بي غم گذارمت
وينهم قبول کن که بجان دوستدارمت
تاراج عافيت نبود کار دوستان
وينهم زدوستيست که دشمن شمارمت
صدره شکسته دلم از جور هيچگاه
نگشوده نقاب که معذور دارمت
عرفي ز آه و ناله خموشي دگربيا
تا زخمهاي سينه بناخن بخارمت