شماره ٣: در ستايش آفريدگار

اي همه عين تو و پاک از همه
نقد وجود از تو و خاک از همه
چشمه هستي دو عالم تويي
من که انا الحق زنم، آن هم تويي
نغمه طراز چمن وحدت است
زيور شبه تو محاليت است
ذات تو مفتون اثر هاي تو
علم تو حيران تماشاي تو
صورت از آوازه جود تو مست
معني از اوصاف تو کوتاه دست
از تو بود روز و شب الفت گراي
عنبر وکافور مهم دوش ساي
عطر بهار از تو معنبر اساس
شاهد باغ از تو معطر لباس
طبع تحمل ز تو آرام گير
گوش تغافل ز تو زيبق پذير
عقل ببازاز تو کاسد متاع
عشق ببزم تو پريشان سماع
نرگس شهلاي ز جام تو مست
طرف کله زان برعونت شکست
دست بلا از تو گرايد بخون
روي حيا از تو بود لاله گون
شاهد ايمان ز تو بس رو سفيد
کفر سيه رو ، زتو مست اميد
کيسه بري را بطمع داده
خشک لبي را بورع داده
سينه حصار غم دل کرده
ميکشدم عقل و بحل کرده
رهبر کوي تو عبوديت است
تاج صفات تو الوهيت است
بودي اگر همچو تويي در وجود
پيش تو بردي بعبادت سجود
حسن عبوديت مشتي خيال
کز چه شما رد بدر ذوالجلال
يا قدري مايه از زندگي
يا بشان چاشني بندگي
وه که بر اين طايفه ناتمام
لطف حلال است و سياست حرام
کون و مکان طي کن و بگذار حلم
باز بر اسباب عمل را بعلم
زرد کن اين نه چمن تازه را
سرد کن آهنگ شش آواز را
هفت نذر و از طيران باز دار
مرغ اثر شان عدم آواز دار
سنگ بر اين شيشه سيماب زن
شمع شفق شعشعه در آب زن
دشنه بهرام بر آر از غلاف
سينه دستور فلک بر شکاف
انجمن دهر بروب از صبا
دست سقق نيز بشوي از ضيا
آينه صبح فرو بر بشام
اين قدح شير بر افکن ز بام
شمع مسيحا بره باده نه
مهر فنا بر لب ايجاد نه
برگ اجابت ز دعا واستان
رايحه گل ز صبا واستان
جلوه معني ز صور باز گير
در ره وحدت روشن باز گير
تا کند اين زمزمه هر مشت خس
کي تو سزاوار بهشتي و بس
مستي وکيفيت مستي توئي
مستي و اندازه هستي توئي
در حرم راز تو محرم تو بس
جلوه بخود کن که تو را هم تو بس
ما همه لب تشنه فرمان تو
برگ رضا بسته ز بستان تو
شاد نشينان ملول توايم
نامزد رد و قبول توايم
زهر غم و شهد طرب نعمت است
هر چه دهي مايه صد منت است
منت جاويد تو برهان ما
نور تو در سينه ايمان ما
سينه عرفي حرم راز توست
کبک دلش زخمي شهباز توست
مرهمش از زخم کهن دور باد
درد پذيرنده ناسور باد