شماره ٣٩٦: وقت آنست که افيون بشراب اندازم

وقت آنست که افيون بشراب اندازم
دو جهانرا بيکي جرعه خراب اندازم
دلم از صوت تذروان بهشتي نگشود
گوش بر ناله مرغان کباب اندازم
اي که بر زشتي من خنده زني باش که من
بخرم دستي و از چهره نقاب اندازم
گل فشانند به بستر همه چون عرفي و من
مشت خس چينم در جامه خواب اندازم