شماره ٣٨٣: اي ساقي بلا ز شراب تو سوختيم

اي ساقي بلا ز شراب تو سوختيم
با آنکه آتشيم ز آب تو سوختيم
در شب گذشت عمر و نديديم روي صبح
اي بخت از گراني خواب تو سوختيم
پايت رکاب پرور و دستت عنان نو از
از غيرت عنان ورکاب تو سوختيم
از شعله محبت ما سوخت شرم يار
اي حسن جلوه کن که نقاب تو سوختيم
تا چند زهر عشق بدلخستگان دهي
از شوق نيم قطره گلاب تو سوختيم
چون داغ او برم بجحيم اهل معصيت
گويند دور شو که زتاب تو سوختيم
ما هم روانه ايم بمعموره عدم
عرفي تحمليز شتاب تو سوختيم