شماره ٣٦٣: چون خيالت گذر آرد بدر مسکن چشم

چون خيالت گذر آرد بدر مسکن چشم
جوشش نور بهم درشکند روزن چشم
مشت سوزن بدلم زان مژه تاريخته اند
گريه از پاره دل دوخته پيراهن چشم
از دلم تا بدر ديده صد آتشکده ساخت
گريه شوق که گلخن شد ازو گلشن چشم
در تماشاگه حسن تو بهنگام نثار
سربه پيشاني خورشيد زند خرمن چشم
عرفي آنروز نه بينم که بود بهر وداع
گريه را دست در آغوش دل وگردن چشم