شماره ٢٦٦: کسي که رو بحريم رضا نمي آرد

کسي که رو بحريم رضا نمي آرد
نويد وصل بسويش صبا نمي آورد
زهي شکيب که دست کرشمه بستن دوست
هنوز حسن بروي حيا نمي آرد
کسي بزمره ارباب دل ندارد راه
که تحفه ز نعيم بلا نمي آرد
بآب عشق بنازم که گر کسي دل من
برد بچشمه او بي صفا نمي آرد
کسي دگر ز که جويد کليد گنج مراد
که قرب عجز وقبول دعا نمي آرد
بعالمي کندم آفتاب فتنه کباب
که کس پناه بظل هما نمي آرد
دل اجل شکند ورنه کودمي کز دوست
هزار قافله جان صبا نمي آرد
توان ببام تو پرواز کرد بعد از مرگ
ولي بکوي تو کس نقش پا نمي آرد
از آن بميکده بر گشتم از حرم کانجا
کسي کرشمه زرق وريا نمي آرد
نگفته شکر تو عرفي نميشود تسليم
مگر که رسم شهيدان بجا نمي آرد