شماره ٢٠٤: غم تو هست بعيش جهان که پردازد

غم تو هست بعيش جهان که پردازد
هواي تيغ تو در سر بجان که پردازد
چنين که غمزه بيک زخم ميکشد همه را
بکاو کاو دل خونچکان که پردازد
اگر لب تو نه در دل نمک فشان آيد
بتازه کردن داغ نهان که پردازد
چو حسن وناز هم آلوده خواهد وهم پاک
بقيمت گهر اين وآن که پردازد
کرشمه گشت جهاني چنانکه دل ميخواست
بگو بسوختن کشتگان که پردازد
جهانيان بغمش نيم بسمل افتادند
بچاره سازي اين نيم جان که پردازد
چنين که ما ودل وديده مست وحيرانيم
اگر غم تو نباشد بجان که پردازد
اگر نه محرم دردي طلب کند عرفي
بجست وجوي من بينشان که پردازد