شماره ٢

گر جان کنم بحسرت زان لب نميکند دل
دل کندن از لب او جان کندنيست مشکل
قبله است روي جانان، لعلش چو آب حيوان
اين يک مقابل جان و آن يک بجان مقابل
دست دعا برآرم، هرگز فرو نيارم
الا دمي که سازم در گردنت حمايل
اي من سگ خيالت، آنجا که اوست هرگز
نه حاجبست مانع، نه پرده دار حايل
بازي مکن، که پيشت در خون و خاک غلتم
نه مرده و نه زنده، چون مرغ نيم بسمل
گر بر زلال حيوان ريزد حميم قهرت
آن آب زندگي را سازد چو زهر قاتل
ار در سموم باشد اندک نسيم لطفت
در يک نفس جهان را بخشد حيات کامل
از بهر مطربانت سازد فلک هميشه
اين چرخ چنبري را خورشيد و مه جلاجل
دست کرم گشودي، بذل درم نمودي
پيش از دعاي داعي، پيش از نماز سايل
در سلک آن لئالي، خود را مکش، هلالي
سر رشته را نگه دار، زين رشته دست مگسل
بادا تمام مردم در خدمت تو حاضر
بادا نظام انجم از طلعت تو حاصل