حکايت علي بن موفق قدس سره و مناجات وي با حضرت حق جل و علا

پور موفق که به توفيق حق
برد ز هر پير موفق سبق
باديه کعبه بسي مي بريد
محنت آن راه بسي مي کشيد
روزي از آنجا که دلي داشت تنگ
زد به در کعبه سر خود به سنگ
گفت خدايا پس هر محنتي
سوي من افکن نظر رحمتي
راه حج و عمره بسي رفته ام
بهر تو ني بهر کسي رفته ام
دل به وفاي تو گرو بوده ام
بي سر و پا در تک و دو بوده ام
زين سفرم نيست به کف حاصلي
ني سره وقتي نه به سامان دلي
هيچ ندانم که مرا حال چيست
بخت مرا مايه اقبال چيست
شب چو درين درد فرو شد به خواب
آمدش از حضرت بي چون خطاب
کاي به رهم پاي ز سر ساخته
بر همه زين پاي سرافراخته
گر نه تو را خواستمي کي چنين
دادميت ره سوي اين سرزمين
هر که نه مايل به سوي وي شوي
سوي خودش راهنما کي شوي
حاصلت اين بس که تو را خواستم
باطنت از شوق خود آراستم
ره به سوي خانه خود دادمت
بر در هر کس نفرستادمت
يارب از آنجا که کرم آن توست
چشم همه بر در احسان توست
جامي اگر چند نه صاحبدليست
از تو به اميد چنين حاصليست