مناجات چهارم در التجا و اعتصام به ذوالجلال والاکرام و طلب توفيق در تحقيق اين مقصد و مرام

اي ز کرم چاره گر کارها
مرهم راحت نه آزارها
روشني ديده بينندگان
پردگي پرده نشينندگان
عقده گشاينده هر مشکلي
قبله نماينده هر مقبلي
توشه نه گوشه نشينان پاک
خوشه ده دانه فشانان خاک
بازوي تأييد هنرپيشگان
قبله توحيد يک انديشگان
شانه زن زلف عروس بهار
مرسله بند گلوي شاخسار
از نم لطفي که هوا ريخته
عقد در از گوش گل آويخته
در دل محرم ز جمالت چراغ
سيه محروم ز تو داغ داغ
طاعت تو نغزترين پيشه اي
فکرت تو مغز هر انديشه اي
پاي طلب راه گذار از تو يافت
دست توان قوت کار از تو يافت
بلکه تويي کارگر راستين
دست همه دست تو را آستين
تا نکني تو نتوانيم ما
گر ندهي تو چه ستانيم ما
نيست درين کارگاه گير و دار
جز تو کسي کايد ازو هيچ کار
روي عبادت به تو آريم و بس
چشم عنايت ز تو داريم و بس
در کف ما مشعل توفيق نه
ره به نهانخانه تحقيق ده
اهل دل از نظم چو محفل نهند
باده راز از قدح دل دهند
رشحي ازان باده به جامي رسان
رونق نظمش به نظامي رسان
پست چو خاکست بريز از نوش
جرعه اي از بزمگه خسروش
قافيه آنجا که نظامي نواست
بر گذر قافيه جامي سزاست
بر سر خسرو که بلند افسر است
از کف درويش گلي در خور است
اين نفس از همت دون من است
وين هوس از طبع زبون من است
ورنه از آنجا که کرم هاي توست
کي بودم رشته اميد سست
صد چو نظامي و چو خسرو هزار
شايدم از جام سخن جرعه خوار
بر همه در شعر بلنديم بخش
مرتبه شرع پسنديم بخش
پايه نظمم ز همه بگذران
خاصه به نعت سر پيغمبران