گفتار در احتياج به طبيب که حفظ صحت به رأي وي منوط است و معالجه مرض به تدبير وي مشروط

دل بود اوستاد کارگزار
تن به دستش نهاده آلت کار
کارش از بهر راحت دو سراي
ياري خلق و بندگي خداي
شغل استاد را به هر حالت
شرط باشد درستي آلت
اول آلت درست مي بايد
تا ازو کارها درست آيد
تا قلم را نخست دست دبير
نتراشد به گزلک تدبير
نرود بر مراد دل قلمش
خوش نيايد به چشم کس رقمش
تا نه گزلک ز صنعت سکاک
شود از کندي و درشتي پاک
کي قلم را توان تراشيدن
روي دفتر به آن خراشيدن
همچنين تن که آلت دل توست
کارهاي دلت به اوست درست
حارسي بايدش دقيقه شناس
کش ز آفات دهر دارد پاس
حفظ صحت کند به زور آغاز
صحت رفته را بيارد باز
در مزاجت گر اختلال افتد
منحرف گشته ز اعتدال افتد
کند از ياوري علم و عمل
انحرافش به اعتدال بدل
کيست حارس طبيب روشن راي
سوده در راه کسب حکمت پاي
برده در علم محنت تحصيل
کرده آن را ز آزمون تکميل
مقبلي مشفقي نکوکاري
خاطري زو نديده آزاري
با همه بذله گوي و خندان روي
با همه مهربان و نيکو خوي
نه در ابروش چين ز سنگدلي
نه گره بر جبين ز تنگدلي
طلعت او شفاي بيماران
خنده اش راحت جگر خواران
مترقب لقاي يزدان را
مترصد رضاي رضوان را
دست او در سبب چو اهل حجاب
دل او با مسبب الاسباب