در بيان آنکه همچنان که پادشاهان را از دانشمندان خوب گفتار نيک کردار ناچار است از وزير مشير به رعايت رعايا و عنايت به کافه برايا ناگزير است

شاه را آنچنان که نيست گزير
از فقيهي به راه شرع مشير
از وزير آنچنان گزيرش نيست
هر کسي ليک دلپذيرش نيست
به وزيري کسي بود در خور
کز همه بعد شه بود برتر
مقبلي مشفقي نکوکاري
نيک کردار و راست گفتاري
دلش از حال ديو و دد آگاه
دستش از مال نيک و بد کوتاه
با صغيران خورد غم پدري
با کبيران زند دم پسري
همه را خويش خويش پندارد
خويش را سينه ريش نگذارد
باشد از وزر اشتقاق وزير
سر اين اشتقاق سهل مگير
وزر بار وزير بارکش است
خاطر او به زير بار خوش است
مي کشد بار خلق بر در شاه
مي شودشان ز ظلم شاه پناه
مي کشد بار شه به ضبط امور
تا نيفتد ز خلق بر شه زور
نکند تيره عالم از توره
نفکند تخم سعي در شوره
از کفايتگري نپيچد سر
بر کفايتگران نبندد در