حکايت غازان که از براي يک توبره کاه آتش در خرمن ظالمي انداخت و از پرتو آن عالمي را روشن ساخت

سرور خيل غازيان غازان
بر سر دشمنان دين تازان
روزي از شهر کرد عزم شکار
در رهش بر دهي فتاد گذار
به تعدي گرفت ناسره اي
از فقيري ز کاه توبره اي
خواست از وي فقير دهقان داد
به سياستگريش فرمان داد
گفت با شه وزير وزر اندوز
بهر ظلمي هزار عذر آموز
کاي شهنشه براي مشتي کاه
به سياست مريز خون سپاه
شاه گفت اي به کار عدل زبون
گر نريزم براي کاهش خون
کاه را چون گرفت جو خواهد
جان دهقان براي جو کاهد
ور ز جو نيز دارمش معذور
بر وي آرد براي گندم زور
ور جهد از سياست گندم
طمع آرد به خانه مردم
آتش افتد چو در در خانه
بايدش ز آب کشت مردانه
کز در خانه چون به بام رسد
کي کس از کشتنش به کام رسد
پس بفرمود تا کنند سپاه
خرمني کاه گرد بر سر راه
جا به بالاي خرمنش سازند
واندر آن خرمن آتش اندازند
آتش افتاد چون در آن خرمن
شد جهان از فروغ آن روشن
ظلمت ظلم از جهان برخاست
جان ظالم فتاد در کم و کاست
علم نور عدل بر سر زد
سر بر اين نه رواق اخضر زد