چون حرف نخست از ظالم برود جز سه حرف الم نماند اين اشارت به آن است که چون سر به گريبان عدم در خواهد کشيد جز الم چيزي نخواهد ديد و لفظ سياست که متضمن سه حرف ياس است مبني از آن معني است که مي بايد که سياست ظالم متضمن ياس کلي وي بود از ارتکاب مظالم

معدلت سير تا جهاندارا
زير حکمت سکندر و دارا
عالم از عدل تو پر آوازه
فضل و جودت برون ز اندازه
عدل را زاد راه فردا کن
ظلم را همنشين عنقا کن
عدل خواهي که بر مزيد شود
ظلم بايد که ناپديد شود
چون بود شاه معدلت پيشه
واندر آن منقبت يک انديشه
گو سپه را ز ظلم دار نگاه
زانکه ظلم شه است ظلم سپاه
گرگ چون در رمه روان باشد
جرم بر دامن شبان باشد
ظلم شاخ است و بيخ آن ظالم
شاخ را بيخ پرورد دايم
گر فتد از تو شاخي در کم و کاست
بجهد شاخ ديگر از چپ و راست
بيخ را بر کن از نشيمن بود
تا تواني ز رنج شاخ آسود
تيغ از ظالمان مدار دريغ
عدل را دار در حمايت تيغ
چون سياست کم از گناه بود
مجرمان را چه انتباه بود
زجر کم دفع ظلم نتواند
فصد ناقص مرض بشوراند