اين معدلت نامه ايست متحف به سلاطين که سلاله طين فطرت آدم اند و لهوي را که آخر آن فناست و آن شغل به زخارف دنياست از دل ايشان بيرون برده اند و صورت عافيت از آن بلا را عاقبت خير ايشان کرده که حرز خلد ملکهم حاشيه صحيفه روزگار ايشان باد و دعاي دام بقائهم دام مرغ اجابت شکار ايشان

بعد حمد حق و درود نبي
نيست پوشيده بر ذکي و غبي
که ظلال الله اند پادشهان
راحت رنجيديدگان جهان
سايه بان ساخته ز چتر سياه
زآفتاب حوادث اند پناه
چترشان مختصر به پيش نظر
ظلش از نور مهر شامل تر
ملک اگر جمع اگر پريشان است
اثر عدل و ظلم ايشان است
عدل ايشان کند به دانش و داد
خانه ملک را قوي بنياد
ظلم ايشان به کين نوي و کهن
خلق را بر کند ز بيخ و ز بن
ملک کشت است و عدل ابر پر آب
ملک دادت خدا به عدل شتاب
تخم کشتي در آبياري کوش
دارش از تشنگي و خواري گوش
کشت بي آب هيچ بر ندهد
چون شجر خشک شد ثمر ندهد
عدل چون ملک را شود معمار
هيچ چيز دگر نيايد کار
هم سپاهي ز شاه گردد شاد
هم رعيت ازو شود آباد
هم خلايق رهد ز محنت و بيم
هم خزاين شود پر از زر و سيم
دشمنان گردن نياز نهند
شيوه انقياد ساز دهند