قصه خواب ديدن علي بن موفق معروف کرخي و بشر حافي و احمد بن حنبل را قدس الله تعالي ارواحهم

شب علي موفق آن شه دين
رفت در خواب سوي خلد برين
ديد شخصي لطيف و پاک سرشت
ايستاده به رهگذار بهشت
يک به يک را به چهره مي نگرد
ره رد و قبول مي سپرد
سعدا را به خلد مي خواند
اشقيا را ز خلد مي راند
بعد ازان ديد با خداداني
دو فرشته نشسته بر خواني
مي نهندش ز طيبات جنان
از چپ و راست لقمه ها به دهان
بعد ازان با هزار جاه و جمال
يافت ره در سرادقات جلال
ديد در زير عرش حيراني
از دو عالم فشانده داماني
کرده در جلوه گاه وحدت جاي
دوخته ديده در شهود خداي
ننهد ديده شهود به هم
ندهد پشت استقامت خم
گفت با خويشتن در آن دل شب
که کيانند اين سه تن يارب
هاتفي گفت اين که مشعوف است
به شهود خداي معروف است
که ز اميد و بيم فارغ و فرد
به محبت پرستش حق کرد
وان دو تن را که ديدي از اول
بشر حافي و احمد حنبل
جامي از هر چه هست بگسل بندو
واندر آن يار دل گسل دل بند
بو که حکم کما تعيش تموت
دهدت بعد مرگ از وي قوت