شماره ٧٩٩: تو ديده گشته و ما را بکرده ناديده

تو ديده گشته و ما را بکرده ناديده
بديده گريه ما را بدين بخنديده
بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست
بکن که هر چه کني هست بس پسنديده
ز درد و حسرت تو جان لاله ها سيه است
گل از جمال رخ توست جامه بدريده
ز خلق عالم جان هاي پاک بگزيدند
و آنگهان ز ميانشان تو بوده بگزيده
بدانک عشق نبات و درخت او خشک است
به گرد گرد درخت من است پيچيده
چو خشک گشت درختم بسي بلندي يافت
چو زرد گشت رخم شد چو زر بنازيده
خزينه هاي جواهر که اين دلم را بود
قمارخانه درون جمله را ببازيده
هزار ساغر هستي شکسته اين دل من
خمار نرگس مخمور تو نسازيده
ز خام و پخته تهي گشت جان من باري
مدد مدد تو چنين آتشي فروزيده
مرا چو ني بنوازيد شمس تبريزي
بهانه بر ني و مطرب ز غم خروشيده