شماره ٧٩٦: چو مست روي توام اي حکيم فرزانه

چو مست روي توام اي حکيم فرزانه
به من نگر تو بدان چشم هاي مستانه
ز چشم مست تو پيچد دلم که ديوانه است
که جنس همدگر افتاد مست و ديوانه
دل خراب مرا بين خوشي به من بنگر
که آفتاب نظر خوش کند به ويرانه
بکن نظر که بدان يک نظر که درنگري
درخت هاي عجب سر کند ز يک دانه
دو چشم تو عجمي ترک و مست و خون ريزند
که مي زند عجمي تيرهاي ترکانه
مرا و خانه دل را چنان به يغما برد
که مي دود حسنک پابرهنه در خانه
به باغ روي تو آييم و خانه برشکنيم
هزار خانه چو صحرا کنيم مردانه
صلاح دين تو چو ماهي و فارغي زين شرح
که فارغ است سر زلف حور از شانه