شماره ٧٧٢: اين جا کسي است پنهان دامان من گرفته

اين جا کسي است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشيده پيشان من گرفته
اين جا کسي است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغي به من نموده ايوان من گرفته
اين جا کسي است پنهان همچون خيال در دل
اما فروغ رويش ارکان من گرفته
اين جا کسي است پنهان مانند قند در ني
شيرين شکرفروشي دکان من گرفته
جادو و چشم بندي چشم کسش نبيند
سوداگري است موزون ميزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوي او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نيايد خوبان جمله عالم
بنگر خيال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز کس نديدم
تا درد عشق ديدم درمان من گرفته
تو نيز دل کبابي درمان ز درد يابي
گر گرد درد گردي فرمان من گرفته
در بحر نااميدي از خود طمع بريدي
زين بحر سر برآري مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشاي چشم سيرت
تا شرق و غرب بيني سلطان من گرفته
ساقي غيب بيني پيدا سلام کرده
پيمانه جام کرده پيمان من گرفته
من دامنش کشيده کاي نوح روح ديده
از گريه عالمي بين طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهاي ما شکسته
تو يار غار وآنگه ياران من گرفته
گويد ز گريه بگذر زان سوي گريه بنگر
عشاق روح گشته ريحان من گرفته
ياران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و مي پرستان ميدان من گرفته
همچو سگان تازي مي کن شکار خامش
ني چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبريز شمس دين را بر چرخ جان ببيني
اشراق نور رويش کيهان من گرفته