شماره ٧٤٦: اي دو چشمت جاودان را نکته ها آموخته

اي دو چشمت جاودان را نکته ها آموخته
جان ها را شيوه هاي جان فزا آموخته
هر چه در عالم دري بسته ست مفتاحش تويي
عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته
از براي صوفيان صاف بزم آراسته
وانگهاني صوفيان را الصلا آموخته
وز ميان صوفيان آن صوفي محبوب را
سر معشوقي مطلق در خلاء آموخته
و آن دگر را ز امتحان اندر فراق انداخته
سر سر عاشقانش در بلا آموخته
عشق را نيمي نياز و نيم ديگر بي نياز
اين اجابت يافته و آن خود دعا آموخته
پيش آب لطف او بين آتشي زانو زده
همچو افلاطون حکمت صد دوا آموخته
با دعا و با اجابت نقب کرده نيم شب
سوي عياران رند و صد دغا آموخته
پرجفاياني که ايشان با همه کافردلي
مر وفا را گوش ماليده وفا آموخته
زخم و آتش هاي پنهاني است اندر چشمشان
کآهنان را همچو آيينه صفا آموخته
جمله ايشان بندگان شمس تبريزي شده
در تجلي هاي او نور لقا آموخته