شماره ٧٢٧: ايا خورشيد بر گردون سواره

ايا خورشيد بر گردون سواره
به حيله کرده خود را چون ستاره
گهي باشي چو دل اندر ميانه
گهي آيي نشيني بر کناره
گهي از دور دور استاده باشي
که من مرد غريبم در نظاره
گهي چون چاره غم ها را بسوزي
گهي گويي که اين غم را چه چاره
تو پاره مي کني و هم بدوزي
که دل آن به که باشد پاره پاره
گهي دل را بگريانم چو طفلان
مرا گويي بجنبان گاهواره
گهي بر گيريم چون دايگان تو
گهي بر من نشيني چون سواره
گهي پيري نمايي گاه دومو
زماني کودک و گه شيرخواره
زبونم يا زبونم تو گرفتي
زهي عيار و چست و حيله باره