شماره ٧١٨: اي طبل رحيل از طرف چرخ شنيده

اي طبل رحيل از طرف چرخ شنيده
وي رخت از اين جاي بدان جاي کشيده
اي نرگس چشم و رخ چون لاله کجايي
از گور تو آن نرگس و آن لاله دميده
اندر لحد بي در و بي بام مقيمي
اي بر در و بر بام به صد ناز دويده
کو شيوه ابروي تو کو غمزه چشمت
اي چشم بد مرگ بدان هر دو رسيده
اي دست تو بوسه گه لب هاي عزيزان
در دست فنا مانده تو با دست بريده
اين ها همه سهل است اگر مرغ ضميرت
بر چرخ پريده بود و دام دريده
صورت چه کم آيد چه برد جان به سلامت
موزه چه کم آيد چو بود پاي رهيده
صد شکر کند جان چو رهد از تن و صورت
اي بي خبر از چاشني جان جريده
کو لذت آب و گل و کو آب حياتي
کو قبه گردوني و کو بام خميده
يا رب چه طلسم است کز آن خلد نفوريم
ما در تک اين دوزخ امشاج خزيده
محسود فلک بوده و مسجود ملايک
وز همت ناپاک ز ما ديو رميده
باغ آي و ز باران سخن نرگس و گل چين
نرگس ندهد قطره اي از بام چکيده
بربند دهان از سخن و باده لب نوش
تا قصه کند چشم خمار از ره ديده