شماره ٧١٠: اي بر سر بازاري دستار چنان کرده

اي بر سر بازاري دستار چنان کرده
رو با دگران کرده ما را نگران کرده
ما را بگزيده لب کآيم بر تو امشب
و آن خلوت چون شکر يا لب شکران کرده
با صدق ابوبکري چون جمله همه مکري
کو زهره که بشمارم اين کرده و آن کرده
زهد از تو مباحي شد تسبيح صراحي شد
جان را که فلاحي شد با رطل گران کرده
جان شد چو کبوتر جان زوتر هله زوتر جان
اي تن تنتن کرده تن را همه جان کرده
از عشق شب زلفت آن ماه گدازيده
وز پرتو رخسارت خورشيد فغان کرده
اي دفتر هر سري شمس الحق تبريزي
اي طرفه بغدادي ما را همدان کرده