شماره ٧٠٤: بي برگي بستان بين کآمد دي ديوانه

بي برگي بستان بين کآمد دي ديوانه
خوبان چمن رفتند از باغ سوي خانه
زردي رخ بستان کز فرقت آن خوبان
بستان شده گورستان زندان شده کاشانه
ترکان پري چهره نک عزم سفر کردند
يک يک به سوي قشلق از غارت بيگانه
کي باشد کاين ترکان از قشلق بازآيند
چون گنج بديد آيد زين گوشه ويرانه
کي باشد کاين مستان آيند سوي بستان
سرسبز و خوش و حيران رقصان شده مستانه
ز انبار تهي گردد پر گردد پيمانه
آن عالم انبار است وين عالم پيمانه
پيمانه چو شد خالي ز انبار ببايد جست
ز انبار نهان کان جا پوسيده نشد دانه