شماره ٦٣١: مرا اگر تو نيابي به پيش يار بجو

مرا اگر تو نيابي به پيش يار بجو
در آن بهشت و گلستان و سبزه زار بجو
چو سايه خسپم و کاهل مرا اگر جويي
به زير سايه آن سرو پايدار بجو
چو خواهيم که ببيني خراب و غرق شراب
بيا حوالي آن چشم پرخمار بجو
اگر ز روز شمردن ملول و سير شدي
درآ به دور و قدح هاي بي شمار بجو
در آن دو ديده مخمور و قلزم پرنور
درآ جواهر اسرار کردگار بجو
دلي که هيچ نگريد به پيش دلبر جو
گلي که هيچ نريزد در آن بهار بجو
زهي فسرده کسي کو قرار مي جويد
تو جان عاشق سرمست بي قرار بجو
اگر چراغ نداري از او چراغ بخواه
وگر عقار نداري از او عقار بجو
به مجلس تو اگر دوش بيخودي کردم
تو عذر عقل زبونم از آن عذار بجو
تو هر چه را که بجويي ز اصل و کانش جوي
ز مشک و گل نفس خوش خلش ز خار بجو
خيال يار سواره همي رسد اي دل
پيام هاي غريب از چنين سوار بجو
به نزد او همه جان هاي رفتگان جمعند
کنار پرگلشان را در آن کنار بجو
چو صبح پيش تو آيد از او صبوح بخواه
چو شب به پيش تو آيد در او نهار بجو
چو مردمک تو خمش کن مقام تو چشم است
وگر نه آن نظرستت در انتظار بجو
چو شمس مفخر تبريز ديده فقر است
فقيروار مر او را در افتقار بجو