شماره ٦١٧: اي ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو

اي ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو
آيي به حجره من و گويي که گل برو
تو ماه ترکي و من اگر ترک نيستم
دانم من اين قدر که به ترکي است آب سو
آب حيات تو گر از اين بنده تيره شد
ترکي مکن به کشتنم اي ترک ترک خو
رزق مرا فراخي از آن چشم تنگ توست
اي تو هزار دولت و اقبال تو به تو
اي ارسلان قلج مکش از بهر خون من
عشقت گرفت جمله اجزام مو به مو
زخم قلج مبادا بر عشق تو رسد
از بخل جان نمي کنم اي ترک گفت و گو
بر ما فسون بخواند ککجک اي قشلرن
اي سزدش تو سيرک سزدش قني بجو
نام تو ترک گفتم از بهر مغلطه
زيرا که عشق دارد صد حاسد و عدو
دکتر شنيدم از تو و خاموش ماندم
غماز من بس است در اين عشق رنگ و بو