شماره ٦٠٧: اي همه سرگشتگان مهمان تو

اي همه سرگشتگان مهمان تو
آفتاب از آسمان پرسان تو
چشم بد از روي خوبت دور باد
اي هزاران جان فداي جان تو
چون فدا گردند جاويدان شوند
ز آنک اکسير است جان را کان تو
گاو و بزغاله و بره گردون چرخ
باد اي ماه بتان قربان تو
ز آنک قربان ها همه باقي شوند
در هواي عيد بي پايان تو
در سراي عصمت يزدان تويي
بخت و دولت روز و شب دربان تو
اي خدا اين باغ را سرسبز دار
در بهارستان بي نقصان تو
تا ملايک ميوه از وي مي کشند
مي چرند از نخل و سيبستان تو
اين شکرخانه هميشه باز باد
پرنبات و شکر پنهان تو
آب اين جو اي خدا تيره مباد
تا به هر سو مي رود ز احسان تو
اين دعا را يا رب آمين هم تو کن
اي دعا آن تو آمين آن تو
چنگ و قانون جهان را تارهاست
ناله هر تار در فرمان تو
من بخفتم تو مرا انگيختي
تا چو گويم در خم چوگان تو
ور نه خاکي از کجا عشق از کجا
گر نبودي جذبه هاي جان تو
خاک خشکي مست شد تر مي زند
آن توست اين آن توست اين آن تو
دي مرا پرسيد لطفش کيستي
گفتم اي جان گربه در انبان تو
گفت اي گربه بشارت مر تو را
که تو را شيري کند سلطان تو
من خمش کردم توام نگذاشتي
همچو چنگم سخره افغان تو