شماره ٥٩٨: خنک آن دم که نشينيم در ايوان من و تو

خنک آن دم که نشينيم در ايوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به يکي جان من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حيات
آن زماني که درآييم به بستان من و تو
اختران فلک آيند به نظاره ما
مه خود را بنماييم بديشان من و تو
من و تو بي من و تو جمع شويم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پريشان من و تو
طوطيان فلکي جمله شکرخوار شوند
در مقامي که بخنديم بدان سان من و تو
اين عجبتر که من و تو به يکي کنج اين جا
هم در اين دم به عراقيم و خراسان من و تو
به يکي نقش بر اين خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدي و شکرستان من و تو