شماره ٥٨٦: اي جهان برهم زده سوداي تو سوداي تو

اي جهان برهم زده سوداي تو سوداي تو
چاشني عمرم از حلواي تو حلواي تو
دامن گردون پر از در است و مرواريد و لعل
جان هاي عاشقان چون سيل ها غلطان شده
مي دوانند جانب درياي تو درياي تو
تا بريزد جمله را در پاي تو در پاي تو
جان هاي عاشقان چون سيل ها غلطان شده
مي دوانند جانب درياي تو درياي تو
اي خمار عاشقان از باده هاي دوش تو
وي خراب امروزم از فرداي تو فرداي تو
من نظر کردم به جان ساده بي رنگ خويش
زرد ديدم نقشش از صفراي تو صفراي تو
چون نظر کردم نکو من در صفاي گوهرت
ماه رخ بنمود از سيماي تو سيماي تو
ماه خواندم من تو را بس جرم دارم زين سخن
مه کي باشد کو بود همتاي تو همتاي تو
اين چنين گويد خداوند شمس تبريزي بنام
اي همه شهر دلم غوغاي تو غوغاي تو